کد خبر: 1225634
تاریخ انتشار: ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۳:۰۰
سرفصل‌هایی از کارنامه سیاسی و مبارزاتی شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی
آیت‌الله شاه‌آبادی در مقطع مبارزات منتهی به اوج‌گیری انقلاب اسلامی در تهران، در زمره فعال‌ترین عناصر قلمداد می‌شد. او در تهیه بسااعلامیه‌ها و حرکت‌های اعتراضی خرد و کلان نقش داشت و هم از این روی، بار‌ها دستگیر شد و زندان و شکنجه را تجربه کرد. مردم او را، چون رسولی می‌دیدند که بار بیداری جامعه را بر دوش کشیده است!
 احمدرضا صدری
جوان آنلاین: این روز‌ها تداعی‌گر سالروز شهادت «مجاهد شریف و خدمتگزار مخلص»، آیت‌الله حاج‌شیخ مهدی شاه‌آبادی است. هم از این روی و در نکوداشت آن بزرگ، حدیث پایمردی‌اش را از زبان اطرافیان‌شان به بازخوانی و تحلیل نشسته‌ایم. امید آنکه تاریخ‌پژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید. 
 
 شور پاک پرحاصل
در آغاز مقال، مروری کوتاه بر زندگی شهید آیت‌الله حاج‌شیخ مهدی شاه‌آبادی بهنگام می‌نماید. بر تارنمای مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی تک‌نگاشته‌ای قرار دارد که مجاهدات آن بزرگ را نسبتاً جامع بازتاب داده است:
«شهید آیت‌الله حاج‌شیخ مهدی شاه‌آبادی در سال ۱۳۰۹ شمسی در خانواده‌ای که لبریز از نور معنویت و عرفان بود، دیده به جهان گشود. وی از سنین کودکی تحت راهنمایی‌های پدر بزرگوارش آیت‌الله‌العظمی حاج‌میرزا محمدعلی شاه‌آبادی به تحصیل دانش پرداخت و پیشرفت‌های چشمگیری را نصیب خویش ساخت. هنوز بیش از دو دهه از عمر وی نگذشته بود که پدرش به دیار ابدی شتافت. در همین زمان بود که شهید شاه‌آبادی، استفاده از محضر بزرگان حوزه را آغاز کرد. وی از سالیان نخست دهه سوم زندگی‌اش، به استفاده از محضر امام خمینی همت گمارد. هنگامی که رهبر انقلاب پرچم قیام را برافراشت، او نیز، چون سربازی فداکار به همراهی امام کمر بست و در سخت‌ترین شرایط، درباره قیام او به روشنگری پرداخت. گرچه شهید شاه‌آبادی برای روشنگری به شهر‌ها و حتی روستا‌های مختلف کشور سفر می‌کرد، ولی از سال‌۱۳۵۱ هـ. ش، پس از آنکه امام جماعت مسجد رستم‌آباد تهران را عهده‌دار شد، این مسجد را به کانون روشنگری و مبارزه علیه رژیم شاه تبدیل کرد. او توانست تأثیر بسیار زیادی بر جای نهد و بسیاری از مردم و جوانان را با افکار و اندیشه‌های رهبر نهضت اسلامی آشنا کند. شهید شاه‌آبادی در تهران، فعالیت‌های فرهنگی و مبارزاتی خود را به اوج رساند و موفق شد تحولی چشمگیر در حیطه تلاش خود ایجاد کند، به همین سبب، بار‌ها دستگیر شد و در زندان ستم‌شاهی تحت شکنجه قرار گرفت. شهید پس از پیروزی انقلاب اسلامی در نهادهایی، چون کمیته‌های انقلاب اسلامی مسئولیت‌های مهمی بر عهده گرفت و شبانه‌روز خود را صرف حفاظت از انقلاب اسلامی و دستاورد‌های آن کرد. شهید شاه‌آبادی مدتی نیز در سنگر نمایندگی مجلس شورای اسلامی خدمت کرد. با اینکه وی نمایندگی مردم را بر عهده داشت، به سبب عشق به جهاد و شهادت، مکرراً به جبهه‌های جنگ می‌رفت تا در کنار رزمندگان اسلام باشد. گویا وی پیکار در جبهه‌های جنگ را از نشستن بر صندلی مجلس بیشتر می‌پسندید، به همین سبب هرگاه کمترین فرصتی به دست می‌آورد، عاشقانه به سمت جبهه‌های جنگ رهسپار می‌شد. سرانجام آن مبارز مخلص، در جریان یکی از سفرهایش به مناطق جنگی به شهادت رسید و بر اندیشه و عمل خویش، مهر خون نهاد». 
 
 آمده‌ای ما و خانواده‌های‌مان را گرفتار زندان کنی؟
آیت‌الله شاه‌آبادی در مقطع مبارزات منتهی به اوج‌گیری انقلاب اسلامی در زمره فعال‌ترین و پرکنش‌ترین عناصر قلمداد می‌شد. او در تهیه بسا اعلامیه‌ها و حرکت‌های اعتراضی خرد و کلان نقش داشت و هم از این روی، بار‌ها دستگیر شد و زندان و شکنجه را تجربه کرد. زنده‌یاد آیت‌الله حیدرعلی جلالی‌خمینی در این باره خاطرنشان ساخته است:
«ایشان در امر مبارزه، فوق‌العاده فعال و پیگیر بود. همه ما در جامعه روحانیت مبارز حضور داشتیم، ولی ایشان فعالیتی فوق بقیه داشت و تلاش می‌کرد تا دیگران را به مبارزه با رژیم شاه تشویق کند. خدا رحمتش کند. یک فولکس قدیمی داشت و با آن، همه جا می‌رفت و فعالیت‌هایش را پی می‌گرفت. همیشه نامه و اعلامیه‌ای علیه شاه را در دست داشت. دائماً تلاش می‌کرد برای اطلاعیه‌ها از علما و روحانیون امضا بگیرد، در حالی که فضا به قدری سنگین بود که کسی جرئت حرف‌زدن درباره این مسئله را نداشت، چه رسد به اینکه علناً راه بیفتد و امضا بگیرد! چون امضاکردن همان و در معرض تعقیب، آزار و زندان قرار گرفتن، همان! اعلامیه‌هایی هم که آن شهید بزرگوار تلاش می‌کرد برای‌شان امضا بگیرد، همیشه مستقیماً علیه خود شاه بود. در قانون اساسی آن دوره هم آمده بود که هر کسی که به مقام سلطنت اهانت و علیه او اقدام کند، حکمش اعدام است! همیشه هم گلایه داشت که بعضی از علما با من بی‌مهری می‌کنند و می‌گویند: آمده‌ای ما و خانواده‌های‌مان را گرفتار زندان کنی؟ در آن زمان عقوبت کوچک‌ترین اقدام علیه سلطنت، تبعید، زندان و شکنجه بود. شهامت زیادی می‌خواست که کسی مثل شهید شاه‌آبادی، این‌طور آشکارا در میدان مبارزه باشد. بسیار انسان باهوش، عالم و مخلصی بود. ایشان هر کاری که از دستش برمی‌آمد، برای نابودی رژیم شاه می‌کرد که به امضا جمع‌کردن برای اعلامیه‌ها اشاره کردم. جنبه‌ای دیگر از فعالیت‌های آن بزرگوار، سخنرانی‌ها و روشنگری‌های انقلابی و شجاعانه‌اش برای نسل جوان بود و از آنجا که صادقانه و از ته دل سخن می‌گفت و به مقام و مال دنیا کوچک‌ترین وابستگی‌ای نداشت، سخنان‌اش بر دل می‌نشست و فوق‌العاده تأثیرگذار بود. بیان بسیار خوبی داشت و از آنجا که عالمی مجتهد و انسانی پرمطالعه بود، منبر‌های خیلی خوبی داشت و همیشه سخنان‌اش پر از نکات بدیع و به‌روز بودند و مردم از شنیدن حرف‌های ایشان بسیار لذت می‌بردند...». 
 
 خبرچینان ساواک و دستگیری‌های مداوم شهید
پایمردی و پرکاری شهید شاه‌آبادی در دوران رزم‌آوری، امری است که جمله آشنایان وی بر آن اذعان دارند. ایشان او را، چون رسولی می‌دیدند که بار بیداری جامعه خویش را بر دوش کشیده است! مرحومه بتول ولایتی، مادر شهید حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسین عرفاتی از شاگردان شهید شاه‌آبادی که دو سال بعد از شهادت استادش در عملیات کربلای ۵ در دی ماه ۱۳۶۵ شهید شد- در این موضوع می‌گوید:
«آقا همیشه داغ صحبت می‌کردند و همین باعث می‌شد ایشان را به زندان ببرند. تمام منبرهای‌شان، بدون استثنا اول سیاسی بود و بعد مذهبی! فقط از رضاخان و پسرش محمدرضا صحبت می‌کردند و ۹۰ درصد صحبت‌های‌شان درباره سیاست بود. در آن زمان افرادی بودند که با نظرات آقا مخالفت می‌کردند. وقتی که خبرچینی می‌کردند، ممکن بود آن شب کسی به ایشان چیزی نگوید، ولی روز بعد که آقا به مسجد نمی‌آمدند، متوجه می‌شدیم که ایشان را به زندان برده‌اند! یک بار هم به مدت ۹ ماه در بانه تبعید بودند. یک شب جمعه که حاجیه‌خانم با فرزندان شهید به بانه می‌روند، متوجه می‌شوند آقا یک اتاق در آنجا دارد که بدترین جا و بدترین اتاق است! وقتی که حاجیه‌خانم به تهران آمدند، ما یک بار دعوت‌شان کردیم و به منزل ما تشریف آوردند. ایشان می‌گفتند: آن شبی که ما با خانواده پیش حاج‌آقا رفتیم تا صبح باران آمد. بچه‌ها بلند شدند، یک سطل گذاشتیم این طرف اتاق و یک لگن گذاشتیم آن طرف اتاق و تا صبح، فرزندان فقط آب لگن و سطل را خالی می‌کردند! آن‌ها خیس شده بودند! یا زندان‌هایی که می‌رفتند، هر بار که آزاد می‌شدند و تشریف می‌آوردند، مردم از میدان اختیاریه به سوی منزل‌شان تظاهرات می‌کردند. انگارنه‌انگار که ایشان در زندان بوده و شکنجه شده‌اند. به جای آنکه مأمومین، شاگردان و آشنایان به ایشان روحیه بدهند، خدا شاهد است که برعکس بقیه از آقا روحیه می‌گرفتند! همان طور که خدا بر بشر منت گذاشت و اولیا را آفرید، امثال ایشان هم از اولیا‌الله بودند و خدا بر سر ما منت گذاشت که ایشان را برای هدایت ما فرستاد. او فقط یک انسان نبود، یک نور بود!...». 
 
 لباس روحانی پرچم است، می‌خواهم این پرچم را برافراشته نگه دارم
مبارزانی که به کمیته مشترک ضدخرابکاری و سپس زندان دلالت می‌شدند، دشواری‌ها و مصائب فراوانی می‌یافتند. این امر در مورد علما و روحانیون، حالتی مضاعف می‌یافت. حسین حاجی‌پور از مراودان شهید شاه‌آبادی در زندان، از محنت‌های وی در این دوره چنین روایت کرده است:
«اولین چیزی که از شهید آیت‌الله شاه‌آبادی برای من در حکم خاطره‌ای زنده و به‌یادماندنی است، این است که یک بار که آن بزرگوار به زندان قصر آمدند، ایشان را منقلب دیدیم! از آنجا که من به سبب آشنایی پدرم و دیگران معظم‌له را از دور می‌شناختم، خدمت‌شان رسیدم و آن عزیز را به یکی از اتاق‌هایی که در زندان بود، بردم. از ایشان پرسیدم: چرا این قدر مضطرب و ناراحت هستید؟ مشخص بود که به آن روحانی بزرگوار اهانت شده بود که منقلب شده بودند. آقای شاه‌آبادی وقتی مقداری آرامش پیدا کردند، گفتند که این‌ها می‌خواستند لباس مرا از تنم دربیاورند و من مخالف بودم! من دوست داشتم لباسم را با خودم بیاورم. منظورشان از لباس، عمامه، عبا و سایر البسه‌ای بود که معمولاً روحانیون از آن‌ها استفاده می‌کنند. بچه‌ها گفتند: چرا اینقدر اصرار کردید؟ می‌گذاشتید لباس‌های‌تان را بگیرند، بعد از اتمام مدت زندان به شما برمی‌گرداندند. ایشان جمله‌ای گفتند که خیلی خوب در خاطر من مانده است، فرمودند: لباس روحانی مثل یک پرچم می‌ماند و من دوست دارم این پرچم را تا زمانی که می‌توانم برافراشته نگه دارم، حالا اگر نتوانم، خب نتوانسته‌ام دیگر! من احساس کردم خیلی به من توهین می‌شود، من یک روحانی هستم، اگر نمی‌توانم با مقررات و آداب این آقایان در جامعه باشم و عادی زندگی کنم و حرفم را بزنم، حالا که مرا حبس کرده‌اند، دیگر به لباسم چه کار دارند؟... و بعد تعریف کردند که خیلی مقاومت کرده بودند که لباس‌های‌شان را ندهند تا اینکه معززی رئیس آن روز زندان، به بند شماره یک آمده و شخصاً دستور داده بود لباس‌های آقای شاه‌آبادی را بگیرند. علاوه بر این و به خاطر مقاومت ایشان، حکم کرده بود محاسن آن مرد شریف را هم بزنند و، چون باز هم ایشان مقاومت کرده بودند، محاسن‌شان به طور مرتبی کوتاه نشده بود، حتی یک بخش‌هایی از محاسن هم کنده شده و یک بخش‌هایی مانده بود که بعد به تدریج مرتب شد، حتی یادم است که شهید حقانی هم آمدند و به ایشان گفتند: آقا! خود را رها می‌کردید، نباید اینقدر مقاومت می‌کردید تا به شما اسائه ادب شود. شهید گفتند: اسائه ادب در این راه، از صدر اسلام تاکنون، همواره نسبت به مجاهدان بوده و ما هم آن را تحمل می‌کنیم... این اولین دیدار ما با حاج‌آقا بود، بعد‌ها با ایشان گفتگو‌های بسیار زیادی داشتیم...». 
 
هم نوار دارم و هم اعلامیه، هر کس که می‌خواهد بیاید از من بگیرد!
زندان برای شهید شاه‌آبادی و اطرافیان، تنها نمادی از رنج نبود. آن مربی خستگی‌ناپذیر سعی داشت همان محیط را نیز برای اطرافیان، با نشاط و ورزش تحمل‌پذیر کند و البته این امر، بر رؤسای زندان گران می‌آمد. آنان در برابر وی، سلاحی جز شکنجه‌های سخت و طاقت‌فرسا نداشتند. حجت‌الاسلام‌والمسلمین سعید شاه‌آبادی فرزند آن بزرگ در این باره به نکات پی آمده اشارت برده است:
«برای خیلی‌ها زندان دوره افسردگی و دل‌گرفتگی است، اما هم‌سلولی‌های پدر می‌گفتند، ایشان همیشه با نشاط و سرحال و انگار نه انگار که یک مجتهد پا‌به‌سن‌گذاشته هستند. با جوان‌ها می‌جوشند و در همه کار‌ها مثل سفره‌انداختن و جمع‌کردن و بقیه امور، کمک می‌کنند و در حالی که دشمن تلاش می‌کند روحیه زندانی‌ها را بشکند و فضای مغموم و سنگینی را ایجاد کند، ایشان سعی می‌کردند همه را شاد نگه دارند. در مورد شکنجه هم فقط یک بار و در پی اصرار من گفتند: کابل برق را به دست‌شان داده‌اند و با شلاق‌زدن شدید مجبورشان کرده‌اند سیم را به بدن‌شان وصل کنند! می‌گفتند: شلاق را با چنان شدتی می‌زدند که ایشان از این سر اتاق به آن سر غلت می‌خوردند! نکته‌ای که مرحوم ابوی را آزار می‌داد، شکنجه نبود، بلکه می‌گفتند: آن کسی که مرا می‌زد، یک جوان ۱۸ ساله بود! من افسوس می‌خوردم که چطور در یک کشور شیعه، یک جوان ۱۸ ساله می‌تواند یک روحانی را شکنجه بدهد و کسی هم نمی‌تواند به او اعتراض کند! تعریف می‌کردند که در فضای سنگین زندان که کسی جرئت نداشت حتی یک لطیفه تعریف کند، ایشان با جوان‌های زندان، در حیاط گرگم به هوا بازی می‌کردند و آخر سر هم در حوض آب وسط حیاط، شیرجه می‌رفتند! بدیهی است که چنین رفتاری چه عواقبی داشت، ولی ایشان می‌گفتند: به حفظ روحیه جوانان زندانی می‌ارزید. نکته جالب در مورد پدر این بود که ایشان هر بار که به زندان می‌رفتند و بعد آزاد می‌شدند، به شکل جدی‌تری به مبارزه ادامه می‌دادند و زندان برای ایشان، انگیزه قوی‌تر برای مبارزه را به همراه داشت. یادم است یک بار که هنوز دو‌سه روز از آزادشدن ایشان گذشته بود، مردم محل آمدند و گفتند: ما می‌خواهیم مجلس تجلیلی برای شما برگزار کنیم. پدر گفتند: من به تجلیل نیاز ندارم، ولی اگر قول می‌دهید که یک تظاهرات داغ علیه شاه راه بیندازید و شعار مرگ بر شاه بدهید، می‌آیم! همین‌طور هم شد و مردم تا میدان اختیاریه که نزدیک مسجد بود، آمدند و تظاهرات کردند. پدر هم یک سخنرانی داغ علیه رژیم ایراد کردند و دوباره دستگیر شدند! پدر فوق‌العاده شجاع بودند و حتی اگر کسی می‌آمد و درگوشی از ایشان می‌پرسید: آیا اعلامیه و نوار جدیدی از امام به دست‌شان رسیده است یا نه؟ ایشان با صدای بلند می‌گفتند: بله، هم نوار دارم و هم اعلامیه، در ماشین است، هر کس که می‌خواهد بیاید از من بگیرد! با این کار، ترس مردم را از مأموران رژیم می‌ریختند...». 
 
 ما برای استراحت به جبهه نیامده‌ایم نباید وقت‌مان را تلف کنیم
و سرانجام مهندس مهدی چمران در عداد کسانی است که شهید آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی را در سفر شهادت همراهی کرد. وی در بیان سیره فردی آن عالم عامل، به ویژه در مقطع بازدید از جبهه‌ها، یادمان‌های ذیل را به تاریخ سپرده است:
«قبل از حضور در جبهه‌ها که آشنایی و نزدیکی ما مستمر بود. قبلاً بار‌ها ایشان را در مجالس مختلفی که سخنرانی می‌کردند، زیارت کرده بودم. منزل یکی از برادران ایشان هم در منطقه بازار در همسایگی منزل پدری ما بود و از این جنبه هم آشنایی وجود داشت. با این همه دیدار ما در جبهه، بسیار خاص بود و شور و اشتیاق برای دوستی با ایشان را صدچندان می‌کرد. در عملیات والفجر مقدماتی در خدمت رزمندگان بودم تا کار‌هایی را که از دستم برمی‌آید، انجام بدهم. در یکی از قرارگاه‌ها بود که با ایشان دیدار کردم و ایشان پیشنهاد کردند در مدتی که در جبهه هستند، در کنارشان باشم و از خطوط مقدم و قرارگاه‌های عملیاتی و مناطق مختلف بازدید کنیم. در این بازدیدها، ایشان برای رزمندگان سخنرانی می‌کردند و بعد هم با اینکه خود از رجال درجه بالای نظام و نماینده مجلس شورای اسلامی بودند، با کمال تواضع مرا به عنوان برادر شهید چمران به رزمندگان معرفی می‌کردند و از من می‌خواستند برای‌شان صحبت کنم. لطف ایشان، واقعاً برایم شگفت‌آور بود. ایشان سراپا شور، نشاط و انرژی بودند و دائماً تکرار می‌کردند: ما برای استراحت به جبهه نیامده‌ایم و خوب است یک برنامه متراکم و فشرده داشته باشیم و بیهوده وقت‌مان را تلف نکنیم و مدام این را به مسئولان برنامه‌ریزی خود گوشزد می‌کردند. ایشان فوق‌العاده خوش‌سفر و خوش‌صحبت بودند. علاوه بر این بسیار باصفا، پاک‌طینت و مخلص بودند و همه کار‌ها را با نهایت خلوص و برای رضای خدا انجام می‌دادند، حتی اگر در راه انجام آن کار به زحمت می‌افتادند و صدمه می‌دیدند. ویژگی دیگر ایشان، پرکاری و تحرک فوق‌العاده بود. ابداً خستگی را نمی‌شناختند. در طول روز، ده‌ها کار را انجام می‌دادند و تازه شب‌ها تا نیمه‌های شب، از جا‌های مختلف و بیمارستان‌ها بازدید می‌کردند. ویژگی دیگر ایشان، توجه خاصی بود که به نسل جوان داشتند و جوانان هم بسیار به ایشان جذب می‌شدند. همیشه مسئولیت‌ها را به عهده جوانان می‌گذاشتند و آن‌ها را به کار می‌گرفتند و سعی می‌کردند از آن‌ها انسان‌هایی کارآمد و پویا بسازند و این منش همیشگی ایشان بود. بسیاری از تربیت‌شده‌های شهید شاه‌آبادی، چه در جبهه‌های جنگ و چه در مسئولیت‌های مختلف اجتماعی، منشأ خدمات ارزشمندی بودند...».
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار